دست به قلم های ســیدجلیل

قل رب ادخلنی مدخل صدق و اخرجنی مخرج صدق و اجعل لی من لدنک سلطانا نصیرا

دست به قلم های ســیدجلیل

قل رب ادخلنی مدخل صدق و اخرجنی مخرج صدق و اجعل لی من لدنک سلطانا نصیرا

از برف تا حرف

گاهی وقتها متوجه نیستیم چیکار میکنیم!

فکر میکنیم هدفی که انتخاب کردیم درست و به جاست، اما بعد مدتی میوفتیم تو بن بست، البته خدا چون صلاح نمیدونه میندازمون تو بن بست، سالها بعد متوجه میشیم چقدر اون بن بست خوردنه مفید بوده و مانعی ایجاد کرده واسه اینکه تو باتلاق تصمیم اشتباه خودمون فرو نریم!


خدایا ؛ حالا درسته ما خیلی مغروریم و حرف فقط حرف خودمونه و نظر بقیه رو قبول نداریم، ولی ازین بابت خاطرم جمع شده که گاهی میندازیم تو بن بست که از راه خارج نشم.

یهو میبینی از اون بن بست یه راه میانبری پیدا میشه که از هیچ شاهراهی گمانشو نمیبری!

خدا اینجوری آدمهاشو هدایت میکنه ...

من خیلی چیزها رو دوست داشتم که بهش برسم ، سعی و تلاشمم کردم ولی نتونستم بهش برسم ... یعنی خدا جلومو گرفت!

ولی خب خدا وقتی چیزی رو ازت میگیره میخواد جایگزین بهتری بهت ببخشه!

گاهی این جایگزین یه احساس آرامش تو زندگیه، گاهی ایمان و حب اهل بیته، گاهی هم نشین و رفیق خوبه، گاهی همسر صبور و پاکدامنه، گاهی مال و داراییه ، گاهی هم هدایت و سربه راه شدنه!

بهرحال کاش خدا بزنه پس سرمون قبل اینکه سرمون به سنگ بخوره!


امشب اولین برف زمستونی تو تهران شروع کرد به باریدن و دلم نیومد فضای سرد وبلاگ قدیمیم رو به نوشته ای گرم نکنم :)


پ.ن1:میگن برف حرف میاره :/

پ.ن2: اگه خواننده ای داره اینجا دلش گرم و لبش خندون  ...


عزت زیاد