دست به قلم های ســیدجلیل

قل رب ادخلنی مدخل صدق و اخرجنی مخرج صدق و اجعل لی من لدنک سلطانا نصیرا

دست به قلم های ســیدجلیل

قل رب ادخلنی مدخل صدق و اخرجنی مخرج صدق و اجعل لی من لدنک سلطانا نصیرا

جزوه!!

(گفتگو بین سه خانم دانشجو به نامهای _ ،#،*)


_:اینقده بدم میاد از پچ پچ و درگوشی حرف زدن، چیه باز شما دوتا دارین باهم یواشکی حرف میزنین؟


*:سلام مگه قرار بود چیزی باشه؟ حسودیت میشه ما دوتا دوست نشستیم داریم باهم گپ میزنیم؟


_:چیدور شد! آخه شما حسودی هم مگه دارین؟..نه ..بگین ببینم چی دارین که بهتون حسودی کنم؟


*:{هههههه} ... ما متاهلیم تو مجردی...دیدی فرق داریم!!!


_:بله بله ..وایستین ببینم...دروغ نگووووووووو!!! ..جدی راست میگه #؟


# :آره راست میگه همین دیشب همه چی یکسره شد دیگه!


_:به به مبارکه مبارکه...شیرینیشو آماده کن من برم بقیه رو خبر کنم!


# :نه تو رو خدا ...بیا بشین نرو...خودم میگم بهشون!....


_:باشه خسیس، از همین الان هوای جیب شوهرشو داره!..حالا کی هست ؟چیکار میکنه؟از کجا باهم آشنا شدین؟..بگو میخوام بدونم


#:خل و چل...هلم نکن..پسر خوبیه..آشناس میشناسیش!..شغلشم نویسندگیه..{هههههههههههههه}


_:چه جالب...منم میشناسمش؟!...بگو کیه دیگه...روزنامه نگاره...



*:{ههههههههههه}..ن بابا روزنامه نگار کجا بود! جزوه مینویسه...تازه همونم درست درمون نمینویسه خیر سرش!!


_:نگوووووووووووووو...دانشجوئه!!!!!!