(گفتگو بین سه خانم دانشجو به نامهای _ ،#،*)
_:اینقده بدم میاد از پچ پچ و درگوشی حرف زدن، چیه باز شما دوتا دارین باهم یواشکی حرف میزنین؟
*:سلام مگه قرار بود چیزی باشه؟ حسودیت میشه ما دوتا دوست نشستیم داریم باهم گپ میزنیم؟
_:چیدور شد! آخه شما حسودی هم مگه دارین؟..نه ..بگین ببینم چی دارین که بهتون حسودی کنم؟
*:{هههههه} ... ما متاهلیم تو مجردی...دیدی فرق داریم!!!
_:بله بله ..وایستین ببینم...دروغ نگووووووووو!!! ..جدی راست میگه #؟
# :آره راست میگه همین دیشب همه چی یکسره شد دیگه!
_:به به مبارکه مبارکه...شیرینیشو آماده کن من برم بقیه رو خبر کنم!
# :نه تو رو خدا ...بیا بشین نرو...خودم میگم بهشون!....
_:باشه خسیس، از همین الان هوای جیب شوهرشو داره!..حالا کی هست ؟چیکار میکنه؟از کجا باهم آشنا شدین؟..بگو میخوام بدونم
#:خل و چل...هلم نکن..پسر خوبیه..آشناس میشناسیش!..شغلشم نویسندگیه..{هههههههههههههه}
_:چه جالب...منم میشناسمش؟!...بگو کیه دیگه...روزنامه نگاره...
*:{ههههههههههه}..ن بابا روزنامه نگار کجا بود! جزوه مینویسه...تازه همونم درست درمون نمینویسه خیر سرش!!
_:نگوووووووووووووو...دانشجوئه!!!!!!