عده ای از گذری می گذشتند که پیرمردی را دیده و با خیال آنکه پیرمرد بی سواد است تصمیم گرفتند تا اورا به استهزا بگیرند.
یکی از آنها جلو رفت و گفت سلام پدر جان یک سوال دارم ، می دانی "عشق" چند حرف دارد؟
پیرمرد جواب داد : سلام بر تو جوان، آری عشق چهار حرف دارد.
اینجا بود که همه ی آنها شروع به خندیدن کردند، و از پیرمرد دور شدند و به مسیر خود ادامه دادند...
اما پیرمرد آرام زیر لب زمزمه می کرد "حسین" "حسین" "حسین" ...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
متوکل در سال 236 دستور داد که حرم مطهر و بارگاه حضرت سید الشهداء علیه السلام را با زمین هموار ساختند و به منظور زراعت آب بر آن بست ولی هر چه تلاش کردند آبها به سمت روضه منوره جاری نشد و فقط اطراف قبر اّن حضرت می چرخید و این مسئله مایه حیرت مردم شده بود بدین جهت به سرزمین مقدس کربلا و روضه منوره حائر می گویند.
می گویند متوکل عباسی زمانی زیارت کربلا را منوط به جدا نمودن دست از شیعیان کرده بود ، با این حال آن سال به تعداد زوار حرم سیدالشهدا افزوده شده بود،
روزی پیرزنی راهی کربلا شده بود و در ورودی شهر ماموران خلیفه عباسی جلوش را گرفته بودند و از او خواسته بودند تا دست راستش را جلو ببرد تا قطع کنند، اما او دست چپش را جلو آورده بود.
یکی از مامورها به کنایه گفته بود پیروان حسین را بنگر که هنوز نمی دانند دست راست و چپشان کدام است، پیرزن بر آشفت و گفت دست راستم را سال پیش قطع نمودند .
گفتا عباس جوان کای شاه تشنه لبان مسکین آمده دستم با دو صد آه فغان اذن میدان ده
فرزند شاه عرب دارم از خود عجب سقای تشنه لبانم جانم امد به لب اذن میدان ده