می گویند می آیی
اما مگر رفته ای که می خواهی بیایی؟؟
تو در همسایگی دل پیروانت خانه داری ...
از رحمت وجود توست که آسمان باران می بارد
و ازبرکت قدوم توست که زمین آباد می شود
کسی که تورا ندیده چشمهایش چه از معنای زیبایی را می فهمد وچگونه میتواند زیبایی را تفسیر کند
کسی که بویی از محبت تو به مشامش نرسیده چه از معنای زندگی اش فهمیده
من هرروز باتوام
تو رامیبینم
دروغ نیست
چون تو مرامیبینی و تو برایم از خدامهلت میگیری
دلم که میگیرد دستم را دردست تو میگزارم تا ارامم کنی
مطمئنم که هم اکنون که می نگارم در دیده ی دیدگان نگارم
درک میکنم که بروجودم ولایت و حکمرانی میکنی ای خلیفه خدا بردلهای آدمیان
مشتاقم که یک بار هم که شده احضارم کنی ولو به جرمی نکرده وگناهی مرتکب نشده
به من آموخته اند که هرآنچه ازتو برسد به من نکوست
و درمقابل هر آنچه تو بخواهی باید گفت سمعاو طاعتا
راستی خودت عادتم دادی که به زندگیم این گونه جلای محبت و صیقل معرفت تورابدهم
...دوستت دارم مهدی جان
سلام آقا جلیل
من از اندیشگر اومدم اینجا ...
خیلی دست به قلمتون خوبه ...مرحبا
اجرکم عندالله ..
قلمتون پربار
ان شاالله
یاعلی
تشکر
راست میگویی
مگر رفته است که بیاید؟
مگر غابت است که ظهور کند؟
به کجا شنین شتابان میرویم ما؟
از امامان در ذهنمان چه ساخته ایم؟
فقط بزرگش کرده ایم
برایش بزرگی نکرده ایم اما
به قلب هایمان هشدار دهیم/
حتی در آسمان تیره و ابری هم /
می توان ستاره پیدا کرد /
حتی از دریای خروشان و توفانی هم /
می شود ماهی گرفت/
اگر آب نیست و آفتاب بی رمق است/
می توان حتی گل و درخت را در حافظه کاشت!!/
و برگ و بارشان را به تماشا گذاشت.../
تنها باید به چشم هایمان بیاموزیم/
که زیبایی ها را جست و جو کنند .../
به گوش هایمان یاد بدهیم/
که زمزمه های مهربانی را بشنوند.../
به قلب هایمان هشدار دهیم/
که جز برای محبت و عشق نتپند... ./