دل خون
شد و خندید، ببینید کَرَم را
ما گریه نکردیم مگر غربت هم را
دنیا همه آیینۀ شرمندگی ماست
در حشر نبینیم مگر صورت هم را
خون شد دلم از غصّۀ مرگِ حسنکها
یک چند بگریانم بگذار قلم را
ای عشق، همه کشتۀ شمشیر تو هستیم
حکم تو قصاص است ولی صاحب دَم را
در حلقۀ چشمت به خدا خطّ طوافی ست
کم مانده که زلفت شکند حدّ حرم را
مانند حبیب عجمی دل عربی کن
در عشق نپرسند عرب را و عجم را
عمری که دویدیم هوس بود و عبث بود
با پای توکّل برویم این دو قدم را
علیرضاقزوه