تنها میان حاجیان نشسته است و فقط نگاهشان نمی کند به چشم سر... بلکه می بیندشان با چشم دل ... همه را می بیند و می شناسد با خود می گوید این همان شیعه ی من ست که سال پیش دلش حج میخواست حالا آمده و ... رویش رابرمی گرداند ... همه را می شناسد از اعمالشان از مو به موی زندگیشان آگاهی دارد .... ولی هیچ کس نمی شناسدش ... همه فراموش کرده اند که عزیزترین انسانها هم قدم با ایشان حج می گذارد
شاید اول باید در عرفات دل معرفت پیدا کرد و درمشعرجان به شعور رسید سپس عرفات و مشعر ومنا را درک کرد ...
شاید اول اگر دو سنگ برهوسهایم زدم رمی جمراتم جواب دهد وگرنه شیطان همیشه بیخ گوش من دستش را برشانه ام انداخته و درگوشم زمزمه ی لبیک میخواند....
شاید سربریدن قربانیم آن لحظه حجم را مقبول کند که از دنیا بریده باشم
آقای غریبم برایم دعاکن که معرفت درک صحیح وشعور خدایی شدنم بدهد تا از دنیای خویش سرببرم سپس به وادی حجاز پا بگذارم تا وقتی مرا دیدی رویت را ازمن برنگردانی ...